سومین سفر به کنگان... شانزده ماهگی گل همیشه بهار مامان
عزیز دلم ....دختر نازم
ناراحتم که یه مدت طولانی نشد بیام برات بنویسم...البته سرم به کارهای خودت گرم بود اما باید بیشتر برا این وبلاگ برنامه داشته باشم
امروز یکشنبه 13 بهمن ما کنگانیم . یکشنبه دو هفته پیش با بابا جونی اومدیم کنگان که کنارش باشیم و بتونه با خیال راحت به کاراش برسه و ما هم از حضورش آرامش بگیریم.
عزیز دلم ....دختر نازم
ناراحتم که یه مدت طولانی نشد بیام برات بنویسم...البته سرم به کارهای خودت گرم بود اما باید بیشتر برا این وبلاگ برنامه داشته باشم
امروز یکشنبه 13 بهمن ما کنگانیم . یکشنبه دو هفته پیش با بابا جونی اومدیم کنگان که کنارش باشیم و بتونه با خیال راحت به کاراش برسه و ما هم از حضورش آرامش بگیریم.
خداروشکر تو که خیلی خوشحالی از بودن با بابا...
صبحا که بیدار میشی اولین کلمه ای که میگی مامانه....کلی خودتو برام لوس میکنی...اگه من هنوز خواب باشم میای صورتتو میزای رو صورتم یا به شیوه ی خودت صورتمو میبوسی...
عاشقتم عزیزم البته سه ماهی میشه که شبا هم برا شیر گریه نمیکنی ومنو صدا میزنی و می گی مامان...
وقتی منم بیدار شدم و از اتاق اومدیم بیرون سراغ بابا رو میگیری...میگی : مامان....بابا!!!! یعنی بابا کجاس؟؟
میگم بابا رفته سر کار ....میدوی تو اتاق خواب بابا باز میگی : مامان ...بابا!!!
میگم عزیزم بابا رفته سر کار انشاالله ظهر میاد پیشمون...تو هم میخندی و میری سراغ بازی با کنترل تی وی وکولر گازی!!!
کمی که کارامو کردم حاضر میشیم که بریم کنار دریا تا تو پارک ساحلی کمی بازی کنی....تو هم مدام میگی ددر ... ددر
در سوییتو که باز میکنم میدوی طرف میز بیلیارد یه کم با توپاش بازی میکنی و میندازیشون اینورو اونور .....وقتی میزارمت پایین اول میری سراغ پله ها ...دستتو میگیری نرده و پله هارو بالا میری منم دنبالت که مبادا بیفتی. بعدش از طبقه سوم میدوی سمت آسانسور در حالیکه با صدای بلند نفس نفس میزنی و یعنی میگی خوشحالی و ذوق داری....
از آسانسور که پیاده میشی اول میگی آآ و بوسای صددار میدی برای آقا ....بعد میری سر آکواریوم و ادای ماهی ها رو با لبای ناز و غنچه در میاری ....بعدش ساعتای تو لابی رو نشون میدی و میگی تیک تیک و برای رزرویشن بوس میفرستی و وقتی میاد طرفت میای پشت من قایم میشی.به خانم قاسمی که کارمند هتله و خیلی لطف داشته به ما تو این مدت میگی دَدا که منظورت خاله است ،منو بهش نشون میدی و میگی مااامااان....یعنی این مامانمه
بعدش با رزرویشن و دَدا بای بای میکنی و میدوی سمت در.
میذارمت تو کالسکه به سمت ساحل که در انتهای همون خیابونه. اول که با ناز میگی ددر بعدشم میگی بابا...آخه بابا هر روز ظهر میاد پیشمون کنار دریا تا با هم نهار بخوریم...
همین که از خیابون دریا رو میبینی داد میزنی آبه و کلی ذوق میکنی و به زبون خودت یه چیزایی به من میگی منم میگم آره مامان آبه ...خلیج فارسه
ساحلو به سمت غرب میریم و میرسیم به یه مثلا لنجی که پر از سر سره است البته خیلی غیر استاندارده آخه بعضی جاهاش خالیه و ممکنه خدانکرده ازش بیرون بیافتی برا همین کالسکه و کیف و وسایلو ول میکنم و همش خودم باهات میام بالا....هرچند بازم خطر هست
هی می دوی و منم با سلام و صلوات دنبال تو...این سری خیلی راحت دستتو میگیری به نرده و ایستاده از پله ها بالا میری آخه دفعات پیش چهار دست و پا از پله بالا میرفتی یا به این راحتی ایستاده نمیتونستی بالا بری عزیزم...ماشاالله
اینم یه بازی جدید... پریدن از سرسره
این صندلی رو هم دوست داری...بعد کمی بازی خودت میای روش میشینی
اینم تابی که دفعه ی اول که اومدیم کنگان (اواخر شهریور) از روش افتادی و خیلی خاطره بدی رقم خورد...حالا دوسش داری هی میخواهی سوار بشی...منم مینشونمت رو پام و با هم تاب میخوریم
یکی دو ساعت بعد بابایی با نهار میاد...میشینیم تو یه آلاچیق و تو هم رو میز با یه قاشق و یه چنگال همه چیزو با هم قاطی میکنی....یه گاز میزنی و میندازی....گوجه فرنگی و یکی دوتا زیتون تنها چیزیه که درست میخوری بقیه ِ سفره رو خالی میکنی رو زیتون...من وبابایی هم سرتو با زیتونو جوجه و قاشق چنگال گرم میکنیم و از هر فرصتی استفاده میکنیم برا خوردن....گاهی هم موفق نمیشیم البته ... و نوبتی غذا میخوریم
تا حالا سه بار هم رفتی توی آب ...روز اول شلوارتو زدم بالا فقط پاهات تو آب باشه اما وقتی موجا برگشتن و زیر پاهات خالی شد نشستی و خیس خیس شدی....زنگ زدم بابا از اومدن بره هتل و لباس و حوله بیاره که خیلی دقیق همه چیزززز برات آورد از حوله و شورتو ولباس و لباس گرم...دستش درد نکنه
خیلی آب دوس داری....دفعه دوم که رفتی تو دریا خودم برات لباس برداشته بودم برا احتیاط ...اما خوب هوا گرم نیست ...آب سرده و باد میاد ....قربونت بشم تو هم خیس و خیس وایمیستی و باد میخوری و همه تنت یخ میکنه آخه . منم مجبورم بیارمت بیرون ...با گریه میارمت بیرون از تو دریا ...
از هفته پیشش (23 دی) که رفته بودیم آتلیه ی خاله سما سرماخوردی و دوهفته درگیر بودی و با این شنا کردنت!!!چندبار تب کردی برا همین جز اون سه بار دیگه اجازه ندادم بری تو آب و تو خیلی گریه کردی...تاب و سرسره رو ول کردی که فقط آآآآّبه!!!!
بعد از دو هفته سرماخوردگی مجبور شدیم به تجویز پزشک همینجا که خیلی هم دکتر خوبی بود برخلاف انتظار از این شهر کوچیک ...برای اولین بار بهت آنتی بیوتیک دادم چون گوشات کمی ملتهب بود.
دیروز شنبه هم رفتی تو دریا بازی کردی اما همین که یهو نشستی تو آب آوردمت بیرون آخه بابای هم دیرش شده بود...
بابا مارو میرسونه هتل و برمی گرده پالایشگاه که حدود نیم ساعتی با شهر فاصله داره....
اینجا جمعه 18 بهمنه که برا تنوع داریم با بابا میریم رستوران غذا بخوریم
اینم از برگشت که خیلی خسته ای...تو بغل بابا غش کردی
معمولا برنامه هرروز اینه که با بابا بیرون نهار میخوریم و من و تو میایم هتل دو ساعتی با هم میخوابیم...دوباره حاضر میشیم میریم ساحل، استخر توپ یا بازی بپر بپر!!!!که تو خیلییی دوستش داری....اصلا وقتی داری راه میری به سمت اون بازی مدام داری زانوهاتو خم میکنی و بالا و پایین میکنی خودتو ...
بعد یکی دو ساعت حدود 7:30 یا 8 بابا میاد ...میریم بازار سیتی سنتر بعدش میایم هتل غذا میخوریم ...اول بابا غش میکنه ... بعدشم من میخوابونمت و خودم بیشتر بیدارم چون یا بافتنی میکنم یا پای اینترنتم و یا دارم کارای هنری نمدی که دم اومدن به کنگان خریدم وسایلشو و تازه یاد گرفتم انجام میدم ...برا همین نشد تا الان بیام تا وبلاگتو آپ کنم عشقم.
خلاصه این برنامه برای این دو هفته ای بود که اینجا بودیم تقریبا بدون هیچ تفاوتی... 14 روزه اینجا پیش باباییم و هنوز دقیقا معلوم نیس کی برمیگردیم تهران.
دلم برا مامانی و خاله ها تنگ شده...البته خوشحالم که پیش بابا هستیم و تو هم خوشحالی.
چندتا کار جالبی که انجام میدی این روزا یکی چشمک زدنه که هر دو چشمتو محکم میبندیو خودتو برا مامان و بابا لوس میکنی و یکی هم وقتی یه چیزی میخوای یا افتادی و میخوای جلب توجه کنی الکی صدا گریه درمیاری و محکم چشاتو به هم فشار میدی ...وقتی میام طرفت و بغلت میکنم میخندی بلا خانووووم آخه این کارارو از کجا یاد گرفتی !!!؟؟؟ خوب منو بابارو فیلم کردی هاااا!!!!
وقتی صدای اذان میشنوی دستاتو کنار گوشت میذاری و میگی آآآ یعنی الله اکبر این کارو وقتی صدای قرآن هم میشنوی انجام میدی دختر گلم
الله اکبر....با شنیدن صدای اذان ظهر...با وجودی که مشغول بازی هستی با صدای اذان سریع عکس العمل نشون میدی و میگی اَاَاَاَاَ
اینجا هم داریم از بازار میریم هتل که صدای اذانو میشنوی
اَاَاَ ...یعنی الله اکبر
اشاره میکنی به مسجدی که اذانو پخش کرده..الهی که تو همه نی نی ها عاقبت به خیر بشین مامانی
جدیدا وقتی صدای ادان میشنوی بشین ، پا شو هم میکنی!!!یعنی میخوای نماز بخونی عززززیزم
بابا برات دی وی دی پلیر خریده، برات سی دی عمو پورنگ میذارم که خداروشکر دوس داری و سرگرم میشی...وقتی میگم بیا برات سی دی بذارم میگی عبو عبو....که منظورت عمو پورنگه
میری جلو تی وی و عمو پورنگو میبوسی!!!
بهت میگم بگو عمه میگی عمَ
ابرو هم میگی و وقتی آب یا جی جی میخوای میگی...با ناز و ادا صدای گربه رو درمیاری و میگی میییییییییو...صدای ببعی رو هم خیلی وقته میگی : بع ... بع
وقتی میخوای در قوطی یا جعبه ای رو برات باز کنیم یا در اتاق بسته است و میخوای بازش کنیم با حال درخواست میگی :با....با ...یعنی بازش کن
وقتی خودتو لوس میکنی چشاتو با مهربونی کوچولو میکنی الهی فدای چشمات بشه مامان
عروسکتو میاری میدی به من میگی مامان جی جی...!!!منظورت اینه که به نی نی جی جی بده بعدشم خودت میپری بغلمو عروسکو میندازی کنار و جی جی میخوری
تلفنو برمیداری و در حالیکه راه میری کلی صحبت میکنی...
به من میگی مامان....ددد ببب اااددد و اینجوری چند جمله طولانی حرف میزنی منم میگم آره مامان جون درسته
بابا هم که میاد میگی بابا.... و کلی باهاش اینجوری صحبت میکنی
جوراباتو که پات میکنم بلافاصله میشینی و درشون میاری...آخه چراااا!! اگه ده دفعه پات کنم بلافاصله در میاریشون!!
هواپیمارو میشناسی و میگی هواااا.... وقتی تصویری از هواپیما میبینی بلافاصله خودت میگی هوااااا
از روزی که بردمت آتلیه نی نی مدل یه مریضی ویروسی گرفتی که دو هفته ای درگیر بودی توی کنگانم سه بار بردمت پیش خانوم دکتر....این مدت مدام دارو میخوردی و برات قطره بینی میریختم که البته خیلی خیلی بدت میاد و من به زور اینکارو میکنم....ببخشید دیگه مامان جان برا سلامتیه خودته دیگه
وقتی قطره بینی رو به خودت میدم میگیریش به بینیت مثل اینکه میخوای خودت قطره بریزی....
اینجا البته سرو ته گرفتی قطره رو!!
اینم یه کار جدید که خیلی هم بهش علاقه داری... پا کردن در کفش بزرگتر هااا مخصوصا کفشای بابا
این هم چند عکس از خوردن قرص جوشان که دکتر برا من داده اما گل دخترم بیشتر دوست داره اول با احتیاط بهش زبون میزنی و قیافت مثه کسی که لیمو بخوره جمع میشه اما کم کم گاز میگیری و در نهایت میزاری دهنت که دهنتو پر از کف میکنه
(تو عکسای بالا معلومه که چشات قرمزن...برا این مساله حتی دکتر بردمت و در نهایت معلوم شد به خاطر اینکه ظهرا بیرون میریمو آفتاب به چشمت میخوره اینطوری قرمز شدن چشای قشنگت عزیزم....البته بگذریم که پوستت هم دو سه درجه تیره شده)
خیلی به آسانسور و پله برقی علاقه داری مخصوصا پله برقی سیتی سنتر یعنی از دست شما ما نمیتونستیم یه خرید درست حسابی بکنیم توی سیتی سنتر ...به محض رسیدن خودتو میکشی سمت پله برقی و میخوای بالا بری به یکی دو بار و ده بارم راضی نیستی.... من یا بابا بغلت میکنیم یا با احتیاط میذاریمت جلومون روی پله و میریم بالا ... هی میریم بالا و هی میایم پایین... آخرشم با گریه و جیغ شما میدویم بیرونطبقه ی سوم سیتی سنتر یه شهربازیه کوچیک هست که به بهانه ی اون از پله برقی جدات میکنیم...استخر توپو جامپینگ داره و وسایلی مثه ماشینو هواپیما که حرکت میکنن...واقعا تو شهر کوچیکی مثل کنگان خیلیی جای باحالیه
بهمن ماه 92