بهار بهار ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

بهار مامانی

عقد عمو علی

1393/2/23 3:12
نویسنده : زهره
325 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 16 اسفند عقد عمو علی بود... اولش خیلی بهونه گرفتی و بغل هیچکس نرفتی و همش دوس داشتی بری تو آسانسور ولی بعد از یه ساعتی از بغلم پایین اومدی و رفتی پیش بابایی و منم تونستم یکم استراحت کنم عشق کوچولوی منبوس

سه شنبه نامزدیشون بود که تو خونه ی زن عمو برگزار شد و شما با دست و شادی بقیه کلی جیغ میکشیدی، ذوق و شادی میکردی و می رقصیدی ، الهی قربونت بشم عزیزکمبغل

روز عقد هم همینطور... همینکه بقیه دست میزدن یا کل میکشیدن تو هم جیغ میزدی و میدویدی وسط دست میزدی و مرقصیدیخندونکبوس

 

جمعه 16 اسفند عقد عمو علی بود... اولش خیلی بهونه گرفتی و بغل هیچکس نرفتی و همش دوس داشتی بری تو آسانسور ولی بعد از یه ساعتی از بغلم پایین اومدی و رفتی پیش بابایی و منم تونستم یکم استراحت کنم عشق کوچولوی منبوس

سه شنبه نامزدیشون بود که تو خونه ی زن عمو برگزار شد و شما با دست و شادی بقیه کلی جیغ میکشیدی، ذوق و شادی میکردی و می رقصیدی ، الهی قربونت بشم عزیزکمبغل

روز عقد هم همینطور... همینکه بقیه دست میزدن یا کل میکشیدن تو هم جیغ میزدی و میدویدی وسط دست میزدی و مرقصیدیخندونکبوس

 

اونجا یه دوست پیدا کردی .... اول بغلش کردی بعد تلاش کردی کیفشو ازش بگیری اما اون بهت نداد آخه اونم کوچولو بود ....کلی باهاش کلنجار رفتی اما وقتی موفق نشدی برگشتی تو اتاق عقدخندونک

اومدی کیف عمه زهرا رو گرفتی ... اول که درشو باز کردیتعجب اما بعدش هی تلاش کردی بندازیش روی دوشت بوس

اینجا هم رفتی پیش باباجون و کلی براشون ناااز کردی...باباجونم باهات بازی کردن و سرگرمت کردن...یکی دوبارم بردنت آسانسور!!!زیبابوس

وقت نهار...

بعد از عقد رفتیم خونه باباجون و شما بعد از کمی خواب مشغول شیطونی شدی...الهی من فدای تو بشم با شیطونیاتبوسبغل

یکی از کارایی که مدتهاست انجام میدی روشن و خاموش کردن کامپیوتره و باز و بسته کردن درایورتعجبخندونکمخصوصا خونه بابایی کامپیوتر خاله هارو سرویس کردیتعجب

اینم بالش بازی که خیلی دوست داری و اگه ساعتها با بالش و تشک باشی از کشتی گرفتن باهاشون سیر نمیشیخنده

به باباجون میگی بدین به من برم کشتی بگیرم باهاش!!خندونک

عاشق کلاه سرگذاشتنی!!!!تعجب حتی توی خونه کلاهو میذاری سرت ، میکشی روی صورتت و دستاتو میگیری جلوت و با احتیاط راه میریخنده اینم یه سرگرمیتهخنده

یکی از علاقه مندی هات گوش دادن پیامهای تلفنه...مخصوصا خونه بابایی هی میزنی صدای نازنین رو گوش میدیبوس

فدات بشم عمرم خسته شدی....خدا قوتت بده عشق کوچولوی منبوسبغل

و در ادامه ... بدون شرحتعجب

اینجا هم که دیگه آخر شبه و خیلی خسته شدی و خوابت میاد میگی مامان جی جیبوس

ولی با این شمعه سرگرمت کردم تا شامی بخوری و بریم خونه لالاخندونک

پسندها (1)

نظرات (1)

الهه مامان امير محمد
30 اردیبهشت 93 22:04
انشالله خودنت عروس بشي خاله شيطنت هات هم خيلي با مزه است مثل خودت دختر نازم
زهره
پاسخ
خاله جون مهربون...خیلی لطف داری انشاالله دامادیه گل پسر شما